زَرهم – زَوام (يادداشتی در حاشيه‌يِ "كارنامه‌يِ اردشيرِ پاپكان")

اگر فونت ِ فارسی «بدر» نداريد، اين فايل زيپ را دانلود کرده و محتوی آن را کپی نموده، در پوشه‌ی فونت شاخه‌ی ويندوز (درايو نصب ويندوز) پيست کنيد .    z                   Close


در کارنامه‌ی اردشير بابکان، اندکی پس از فقره‌ای که در بابِ «جهرم» بدان استناد شد ٭، «نام» ی آمده که زنده‌ياد فره‌وشی -گويا به استنادِ شاهنامه- آن را صورتی از «جهرم»، و با آن برابر دانسته است. نخست عينِ متنِ پهلویِ عبارتی را که واژه‌ی موردِ نظر در آن است، با آوانگار و پارسی‌گردانِ آن، و ابياتِ شاهنامه، می‌آورم:



     □ مهرک انوشک‌زاتان ‹از› زرهم (3) پارس چون شنود که اردشير به در کرم ناپردازش ‹است› و بر سپاه کرم پيروز نشد،...
                 □ به جهرم يکی مرد بد بد نژاد (1)
                    کجا نام او مهرک نوش‌زاد
                    چو آگه شد از رفتن اردشير
                    وز آن ماندن او بر آن آبگير
                    ز جهرم بيامد...
توضيحِ زنده‌ياد فره‌وشی، ذيلِ «زرهم»: «3- جهرم، در برخی نسخه‌ها اين واژه نيامده است.» (کارنامه، ص62 و 63)
اين نام‌واژه را نمی‌توان صورتی از «جهرم» دانست؛ به دو دليل: 1- چنان که ديديم «جهرم» خود در اصل «گاه/گَه رام» بوده است (به نظرِ نگارنده). 2- باز چنان که ديديم، پيش از اين، از «جهرم» -به صورتِ «رامش‌اردشير»- سخن رفته، و از کدخدای آن: «بُناک»، که به خدمتِ اردشير پيوسته. چگونه اندکی بعد «جهرم» نامِ ديگری يافته، و کدخدای ديگری؟! (و به‌فرض هم که بگوييم: ممکن است ترتيبِ زمانی وقايع در اين روايت بر هم خورده باشد، فرقی نمی‌کند و تناقض به حالِ خود باقی است.)

اينک ببينيم که، آيا می‌توان از اين نام، يعنی «زرهم»، در متون و منابعِ ديگر نشانی به‌دست آورد.
زنده‌ياد فره‌وشی، افزون بر روايتِ شاهنامه، اخبارِ اردشير را از نه/9 منبعِ تاريخی نيز به‌پيوستِ کتاب آورده است. فقره‌ی شاهنامه را قبلاً از پابرگِ ص 63، نقل نمودم. از منابعِ نه‌گانه، در تاريخِ طبری: «از اردشير خره به مهرک پادشاه ابرساس... نوشت که...» [کارنامه، ص 253]؛ در تاريخِ بلعمی: «شهری بود نام آن اردشير خره و ملکی بود نام وی مهرک...» [همان، ص 261 و نيز 266]؛ و در الکاملِ ابنِ اثير (ترجمه‌ی باستانی پاريزی): «مهرک حاکمِ ابرساس (از توابع اردشير خره)» [همان، ص 268] آمده؛ و در شش منبعِ ديگر [اخبار الطّوال، التّنبيه والاشراف، مروج الذّهب، تاريخِ گزيده، مجمل التّواريخ (2)، فارس‌نامهی ابنِ بلخی] -و نيز در تاريخِ يعقوبی- اشاره‌ای به مهرک ديده نمی‌شود. در  ايران در زمانِ ساسانيان  نيز، کريستن‌سن به ريزِ وقايع نپرداخته، و از اين رو اشاره‌ای به اين فقره نشده است.
در جغرافيای تاريخی... لسترنج، مسالک و ممالک اصطخری -تصحيحِ استاد ايرج افشار-، فارس‌نامهی ابنِ بلخی (در غيرِ موضعِ داستانِ اردشير)، و لغت‌نامه نيز چنين نامی ديده نمی‌شود. (ضمناً، «ابرساس» نيز، که طبری و ابنِ اثير آورده‌اند، در چهار کتابِ اخير ديده نمی‌شود!)
(خانم پروفسور هايد ماری کخ، در کتابِ بسيار ارزنده‌ی از زبانِ داريوش [ترجمه‌ی دکتر پرويز رجبی، ص 84] نموداری از «حوزه‌ی ديوانی 3 – جنوبِ شرقی تخت جمشيد» آورده‌اند که در آن نامِ 87 تا 89 شهر و روستا و... ذکر شده. اگرچه اين نام‌ها مربوط به 8-7 سده پيش از روزگارِ اردشير است -و عجالةً زمانِ نامعلومِ تأليفِ کارنامه را در نظر نمی‌گيريم!-، محضِ کنجکاوی همه را ذرّه‌بين انداخته و ديدم؛ نامی که کمترين شباهتی به zarham داشته باشد، ديده نمی‌شود. و البتّه، شهرِ موردِ نظرِ ما، معلوم نيست که در کدام بخشِ فارس بوده. )

متأسّفانه، دکتر فره‌وشی با حذفِ نسخه بدل‌های متنِ مصحَّحِ سنجانا، به گونه‌ای آشکار از ارزشِ کارِ خود کاسته است؛ و نمی‌توان دانست که اين واژه ضبط‌های ديگری هم داشته يا نه. البتّه به نظرِ نگارنده، در اين واژه تحريفی روی نداده، و اشکال در خوانشِ آن بوده، و درستِ آن zavām است!
اگر به خطا نرفته باشم، احتمالاً اين نام با «رم زوان» که در فارس‌نامه و منابعِ ديگر آمده يکی است. (تبديلِ m/n، موردِ ساده و پر نمونه‌ای است (3). برای «رم» بنگريد به يادداشتِ استاد ايرج افشار، در «فهرست لغات و ترکيبات»ِ مسالک و ممالک، ص 305. و مختصراً: «رم، که جمع آن رموم آمده بر محل سکنای قبايل کرد که در فارس چادرنشين و گوسفندچران بوده‌اند اطلاق گرديده و ظاهراً مرتبط با کلمه‌ی فارسی «رمه» است.» به گمانِ نگارنده، اين واژه می‌تواند با «رام» مربوط بوده باشد. ضمناً، پدر و نياکانِ پدری اردشير، شبانان يا کردْ شبانان بوده‌اند. بنگريد به: کارنامه، ص 5-4، و روايتِ شاهنامه در پابرگ.)
: «رم زوان و داذين و دوّان چند نواحی است از اعمال اردشير خره و همه گرمسير است و بعضی کی قهستان است معتدل است و غلّه بوم، و ميان کازرون و نوبنجان است.» [ فارس‌نامه، ص 137]
«قلعه‌ی رم روان، به نزديک غنديجان و آن حدود است قلعه‌ای محکم هوای آن گرم‌سير است و آب از مصنعها.» [ همان، ص 157]

در اين فقره‌ی دوّم نيز بايد «رم زوان» بوده باشد (اگرچه مصحّحان -لسترنج و نيکلسون- اين‌دو را يکی ندانسته‌اند...). اين يکی بودن، تا حدودی از نوشته‌ی حمدالله مستوفی تأييد می‌شود: «و قلعه‌ی رم زوان به حدود غنديجان جايی محکم است و هوايش گرمسير است و آبش از مصانع.»
[ رک: جغرافيای تاريخی، ص 280] – و به نظر می‌رسد که مستوفی خود از فارس‌نامه نقل کرده است. اگرچه، جايی که نزديک «غنديجان» باشد، نمی‌تواند ميانِ «کازرون» و «نوبنجان» باشد! (بنگريد به نقشه‌ی فارس و کرمان، در جغرافيای تاريخی، ميانِ صفحه‌ی 296 و 297) اين احتمال هست که در عبارتِ ص 137، در اصل «غنديجان» بوده و به «نوبنجان» تحريفِ ديداری شده باشد.
لسترنج محلِّ اين «رم زوان» را روی نقشه مشخّص نکرده. از آنجا که فردوسی به‌جای «زرهم» فره‌وشی يا «زوام/ زوان» نگارنده، «جهرم» آورده -اگرچه احتمالِ خطا در منابعِ وی هست-، و با توجّه به نامِ «ابرساس» که طبری و ابنِ اثير آورده‌اند، و اين می‌تواند صورتی از «ابرز» (در جنوبِ غربی جهرم، و «جنوبِ ولايتِ سيمکان»؛ رک: جغرافيای تاريخی، نقشه؛ و ص 274) و يا مرتبطِ با آن بوده باشد. و نيز از آنجا که «کازرون» و «نوبنجان»/«غنديجان» هيچ‌يک از اعمالِ اردشير خره نيست (4) (اگرچه، ميانه‌ی آن، می‌تواند درست در مرزِ اردشير خره باشد. بنگريد به نقشه.)، اين احتمال هست که «زوام/زوان» جايی در نزديکی «جهرم» بوده باشد؛ شايد ميانِ «کارزين» و «سيمکان»، يا ميانِ «کارزين» و «کوبنجان» (که محلِّ آن در نقشه نيامده. ابنِ بلخی آن را شهرکی ميانِ شيراز و پسا گفته
[ص 139 ] و از آن همراه با «سروستان» نام برده، پس بايد نزديک به آن بوده باشد؛ احتمالاً ميانِ شيراز و سروستان، در نزديکی «درياچه‌ی ماهلويه» [ رک: جغرافيا، ص 2-271]...)

از آنجا که تاختنِ مهرک انوشک‌زاتان به بنگاهِ اردشير، در ميانه‌ی کارزارِ اردشير با کرمْ‌خدای واقع شده، شايد محلِّ «کرم» بتواند به تشخيصِ محلِّ «زوام» ياری رساند. امّا محلِّ «کرم» نيز درست روشن نيست!
زنده‌ياد فره‌وشی نوشته است: «ناحيه‌ی کرم ممکن است بنا به روايت فردوسی کرمان باشد و نيز ممکن است بنا بر استخری در مسالک و ممالک، ناحيه‌ی آباده و کردبجرد باشد.» [ کارنامه، ص 55، پابرگ 4 ]
از «کردبجرد» جز در همين مسالک و ممالک
(چاپِ ايرج افشار، ص 101) نشانی نيافتم، و در اين کتاب نيز توضيحی ديده نمی‌شود، الّا اين که در اوّلِ «ذکر نواحی دارابگرد» می‌نويسد: «ناحيه‌ی کرم دو قصبه دارد: آباده و کردبجرد.» - و امّا «آباده، شهرکی است با قلعه‌ی استوار و هوای معتدل دارد و آب آن از فيض رود کر است و نزديک آن درياکی است و... نزديک ولايت حسويه است...» [ فارس‌نامه، 129]. لسترنج محلِّ آباده را بر کناره‌ی شمالی درياچه‌ی بختگان آورده؛ و کاملاً درست است. [رک: نقشه، و ص 299] (بنگريد به: فارس‌نامه، ص 161: راهِ رودان؛ مسالک و ممالک، ص 114: از شيراز به سيرگان. -اصطخری از آباده با نامِ «زياد آباد» ياد کرده؛ اگرچه احتمالِ يکی نبودنِ اين‌دو نيز هست.)
تا اينجا محلِّ يکی از دو قصبه‌ی کرم مشخص است؛ اگرچه اين نکته‌ی وصفِ ابنِ بلخی، که: «آب آن از فيض رود کر است» قدری ترديد ايجاد می‌کند، و شايد بتوان پنداشت که آن در ساحلِ جنوبی بختگان بوده؛ روبروی درياچه‌ی ماهلويه؛ حوالی مصبِّ رودانِ کر-پرواب. و در هر حال، برای پژوهشِ دقيق نياز به منابعی است که نگارنده بدان دسترس ندارد.
و امّا، شهر يا ديهی به نامِ «کرم» نيز داشته‌ايم. «شهر کرم چنان که کتب مسالک نوشته‌اند در چند ميلی فسا سر راه سروستان قرار داشت...»
[جغرافيا، 312] بنا به نوشته‌ی اصطخری (مسالک، 116) کرم، در هشت فرسنگی خورستان [ظ: سروستان] و پنج فرسنگی پسا واقع شده. و اين با نوشته‌ی ابنِ بلخی برابری دارد: «راه پرگ و طارم، از شيراز... منزل اوّل ماهلويه شش فرسنگ، منزل دوم سروستان نه فرسنگ، منزل سوم ديه کرم نه فرسنگ، منزل چهارم پسا پنج فرسنگ...» (فارس‌نامه، 162).
فرصت‌الدّوله‌ی شيرازی (1339-1271 هـ. ق.) در «آثارِ عجم» از ديه يا شهر ِ کرم نامی نبرده، امّا از «تنگِ کرم» ياد کرده، که «در سه فرسنگی شهر فسا ست به طرفِ شمالِ شهرِ مذکور»
(آثار، اُفستِ چاپِ سنگی، ص 85).
برداشتِ نگارنده از مجموعِ اين ملاحظات اين است که احتمالاً «کرم» منطقه‌ای بوده شاملِ شهرِ کرم، و سواحلِ جنوبِ غربی و شمالِ غربی درياچه‌ی بختگان، و ميانه‌ی دو درياچه.

اينجا بايد به يک فقره‌ی ديگر نيز بپردازم که زنده‌ياد فره‌وشی آن را نادرست خوانده (و البتّه امثالِ اين ريز اشتباهات به‌هيچ‌وجه از ارزشِ کارِ آن بزرگ‌مرد نمی‌کاهد...): واژه‌ی .
اين واژه خوانده شده، در حالی که به گمانِ من بايد خواند، و در گزارشِ فارسی «آبريزگان» آورد؛ يعنی جايگاهِ ريزشِ آب؛ که ممکن است منظور از آن «مصبِّ رود» باشد يا «آبشار». [اگر از وضعِ جغرافيايی پيرامونِ درياچه‌ی بختگان -و نيز ماهلويه- آگهی دقيق می‌داشتم، شايد می‌توانستم به برداشتِ قطعی برسم. پس، زحمتِ آن می‌ماند برای کسانی که به منابع ِ مربوطه دسترس داشته باشند و يا اصلاً منطقه را از نزديک ديده باشند؛ اگرچه در دوره‌ای چنين طولانی، احتمالِ هزارها تغيير هست؛ به‌ويژه که سرزمينِ ما سده‌های دراز پای‌کوبِ اهريمنِ گيتی‌ستيز بوده و هست: ديوانِ دشمنِ کوه، دشت، جنگل، باغ، بوستان، سبزه، چشمه، جويبار، رود، دريا، آب.]
همچنين، برای واژه‌ی بعد نيز بايد به قرائتی ديگر قائل شد: . فره‌وشی آن را «» خوانده، که حرفِ ربط باشد، برابر «و» فارسی. [هزوارشِ = u + ضميرِ = ] (اين نگاره نيز خوانده می‌شود، به معنی «از َش، از او» - نمونه: ص20، س1؛ ص58، س7؛ ... -و البته در فقره‌ی حاضر وجهی ندارد.) - چون پهلوی‌آموخته نيستم، ناگزير صفحاتی چند از آغازِ متن را چشم‌گردان کرده و بر چند فقره‌ی «» تأمل نمودم: ص10، س4 و 9؛ ص12، س4 و 8؛ ص14، س1؛ ص18، س3 و 8 و10؛ ص24، سطرِ آخر؛ ص26؛ س6 /.... در همه‌ی اين چند فقره / در سرِجمله واقع شده؛ جمله‌ی مستقل يا دمباله. ضميری که به اين هزوارش / / می‌چسبد، به‌نوعی نقشِ شناسه را دارد، برای سوّم شخصِ مفرد که نياز به شناسه ندارد! بعضاً نيز نوعی نقشِ «ضميرِ فاعلی» دارد، با وجودِ فاعل! در جمله‌ی ِ موردِ درنگِ ما، به گونه‌ای که زنده‌ياد فره‌وشی خوانده و فعلِ «است» نيز به جمله افزوده، البته « » در سرِ جمله‌ی دمباله واقع شده! امّا با خوانشِ پيشنهادی بنده، و صد البتّه با حذفِ افزوده‌ی «است»، ديگر نمی‌توان اين نگاره را « » خواند. بنده در حدِّ توان همه‌ی احتمالاتِ خوانشی را موردِ تأمّل قرار دادم و به نتيجه‌ای نرسيدم؛ حتی با اين فرض که حرفِ « » که در پايانِ واژه‌ی ( ) آمده از آنِ واژه‌ی بعد باشد -يعنی نگاره‌ی ما، در اصل « » بوده باشد-. باز هم نتيجه‌ای حاصل نشد.
تصور می‌کنم که بايد چيزی از تهِ اين نگاره افتاده باشد، و نظرم به اين است که در اصل « » بوده: = آبدان. در فرهنگِ معين يکی از معانی «آبدان» -معنی نخست!- چنين است: «جای عميقی که آب در آن جمع شود؛ غدير، آبگير، شمر.»

اکنون به گوشه‌ی از همه جالب‌ترِ اين تأمّل می‌رسيم، و آن اين است که فردوسی از «آبگير» سخن گفته است:
                    چو آگه شد از رفتن اردشير
                    وزآن ماندنِ او بر آن آبگير
                                       
(کارنامه. پابرگِ ص 63؛ و نيز: ص 235)
و به چند بيت پيش نيز می‌خوانيم:
                    ز هر سو سپه باز خواند اردشير
                    پسِ پشتِ او بُد يکی آبگير
                                       
(همان. ص 234)
و معانی «آبگير»، از فرهنگِ معين: «1 - استخر، آبدان، غدير، برکه 2 - مرداب 3 - حوض 4 - دريا، بحر 5 - (زمين‌شناسی) تمام پهنه‌ای که آب آن به يک رود ريزد.6 -...»
(، در منظومه‌ی درختِ آسوريگ آمده، امّا به معنای «جای آب»؛ از زبانِ بز: مشکم [پوستم] را کنند، آبدان.
[بيتِ (؟) 58؛ بندِ 36؛ ص 3-62 ] -اين واژه در ويس و رامين به همين معنا که در کارنامه در نظر است ديده می‌شود.)
؛
يک فقره تصحيحِ ديگر هم انجام دهم و بعد به سراغِ «زوام/زوان» برويم (و جالب آن که اين تصحيح را دکتر فره‌وشی به گونه‌ای در -پارسی‌گردان- انجام داده؛ امّا بايد در اصلِ متنِ پهلوی نيز اعمال شود.):
عبارتِ موردِ بحث، که در آغازِ يادداشت نقل شد، در متنِ مصحَّحِ آنتيا، اندکی متفاوت است:

   (ص 175)

توضيحِ واضحات نمی‌دهم. وجهِ صحيح -با استفاده از هر دو نسخه- چنين است:



          مهرک انوشک‌زاتان از زَوامِ پارس...

يک بار عبارت را به طورِ کامل بخوانيم:
          «مهرک انوشک‌زاتان از زَوامِ پارس چون شنود که اردشير به درِ کرمْ آبريزگانْ آبدان بر سپاهِ کرم پيروز نشد،...»

چنان که ملاحظه می‌شود، با فقره‌ی «آبريزگانْ آبدان» [کرمْ آبريزگانْ آبدان] (اگر تصحيحِ نگارنده به‌جا و درست بوده باشد؛ که البتّه خود در آن ترديد ندارم!...)، جايگاهِ نبردِ اردشير با «کرمْ‌خدای» در محدوده‌ی جنوبی «درياچه‌ی بختگان»، تثبيت می‌گردد.

با تأمّل بر دو فقره‌ی زير از کارنامه‌ی اردشير و شاهنامه [که بيانِ يک مطلب است]:
□ آن بتی که به گذاران (5) ايدون چير، که اش 5 هزار، چه، به يگانگی به کسته کسته‌ی بوم سند و مکران و دريا آمده است...
(بخش 6. ص 75)
                    □ به کشور پراکنده شد لشکرش
                       همه گشت آراسته کشورش
                       ز دريای چين تا به کرمان رسيد
                       همه روی کشور سپه گستريد
                                       
(کارنامه. ص 233)
می توان اين گونه برداشت کرد که کرمْ‌خدای بر منطقه‌ای گسترده -از ميانه‌ی دو درياچه، و سواحلِ جنوبی بختگان، تا حدودِ سروستان و فسا، و به سوی دريای هند- فرمانروايی يافته بوده؛ امّا اصلِ پايگاهِ او، حدِّ فاصلِ دو درياچه، و سرزمين‌های جنوبی بختگان بوده است.
؛
از «گوزاران/گذاران» در آغازِ همين بخشِ 6، نام برده شده: «اندر راه سپاه ِ هفتان بوخت کرم‌خدای بهش برخورد، آن همگی هير و خواسته و بنه از آن سواران اردشير بستده به گذاران، دستکردِ گولار، آنجا که کرم بنه داشت آورد...»
[ ص 55 ]

در شاهنامه، اين نام به صورتِ «کجاران» آمده. و اين در آغازِ چيرگی يافتنِ هفتواد
[کرمْ‌خدای] است، و اين که هفتواد از شهرِ کجاران به سوی کوه می‌رود، دژی بر بالای کوه می‌سازد، دری آهنين بر آن می‌نهد، و
                    يکی چشمه‌ای بود بر کوهسار
                    ز تخت اندر آمد ميان حصار
                    يکی باره‌ای کرد گرد اندرش
                    که بينا به‌ديده نديدی سرش
                    چو آن کرم را گشت صندوق تنگ
                    يکی حوض کردند بر کوه سنگ
                    چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
                    نهادند کرم اندرو نرم نرم
                                       
(کارنامه، ص 3-232)
فرصت‌الدّوله شيرازی، «تنگِ کرم» را از نزديک ديده، تصويری از آن کشيده، و توصيفِ دقيقی به‌دست داده است که در يکی‌بودنِ آن، با آنچه در شعرِ فردوسی آمده جای هيچ ترديدی باقی نمی‌ماند:
«تنگ کرم (6) در سه فرسنگی شهر فسا ست به طرف شمال شهر مذکور و آنجا خنب آتشکده است که عوام‌النّاس و اهل دهات آن را قمپ می‌نامند و بعض ديگر خمپ می‌گويند. و اين خنب آتشکده ميان دو کوه (7) واقع است يکی کوه تُودَج... ديگر خرمن‌کوه... در وسط آن دو کوه... خنب آتشکده است. تفصيلش اين است که آنجا غديری است عميق به شکل مستدير که فی‌الجمله مستطيل باشد. دور تا به دور آن سيصد قدم است و عمقش شش ذرع... از يک طرف آن خنب جدولی بريده‌اند که متّصل آب از آن جاری است و علی‌الاتّصال در جوش و برآمدن می‌باشد و آبی که داخل جدول می‌شود از انبوه صدا می‌کند و همهمه دارد. کوهی که بر بالای سر خنب مذکور است قطعه‌ای از خرمن کوه است. در آن کوه آثار قلعه‌ای است... از سنگ و گچ ساخته‌اند همه خراب و درهم ريخته و در دو طرف آن خنب از بالای کوه تا به دامن... متدرّجاً از سنگ و گچ پله ساخته بوده‌اند... وسط کوه بالای سر خنب نيز آثار بنايی هست و بر بالای کوه تودج چشمه‌های بسيار است که آب از آنها متّصل جاری است. آن را چهل چشمه نامند و اين آب چهل چشمه با آب خنب يکی می‌شود، می‌رود تا شهر فسا و بالاتر به آن زراعت می‌نمايند و بر بالای سر چهل چشمه يعنی در دامنه‌ی کوه تودج سنگی مکعّب برپاست... معلوم است که آن سنگ پايه‌ی ديوار يا طاق بوده...»
(آثار عجم، ص 86-85 و تصوير)

همان طور که گفته شد، سنجشِ سخنِ فردوسی با شرحِ فرصت‌الدّوله، جايگاهِ «کرم» -يا به عبارتِ ديگر: قرارگاهِ «کرمْ‌خدای»- را به‌طورِ نسبةً روشن، آشکار می‌سازد. افزونِ بر آن، خوانشِ نگارنده در فقره‌ی «» را نيز تأييد می‌کند. تصوّر که نه، بی‌گُمانی من بر اين است که «آبريزگانْ آبدان» نامی است -يا: بوده- برای جايی که فرصت‌الدّوله آن را توصيف نموده. و اين را بايد ترکيبِ اضافی مقلوب شمرد: آبريزگانْ آبدان = آبدانِ آبريزگان. نيازی به شرحِ بيشتر نيست! (و اگر هست، چنين است: درياچه‌واری که از آبريزها تشکيل شده...)

اينک، به «زوام/زوان» باز می‌گرديم.
[در حاشيه، بايد به دو نکته اشاره کنم:
1- در کارنامه (متنِ پهلوی حاضر، و نيز متنی که مأخذِ فردوسی يا پژوهندگان و گزارندگانِ پيش از وی بوده، و فردوسی از نوشته‌ی ايشان بهره برده) به دلايل و عللی که بحثِ آن مجالی جدا می‌طلبد، ترتيبِ زمانی کارزارهای اردشير رعايت نشده، و مثلاً نبردِ وی با کرمْ‌خدای و مهرک، پس از پيروزی وی بر اردوان آمده، در حالی که اين وقايع مربوط به آغازِ کارِ اردشير است؛ پس از چيرگی او بر استخر.
2- رونويسی‌های بيشترينه‌ی مؤلّفانِ دوره‌ی اسلامی، که گويی با مقوله‌ی پژوهش، از بنياد آشنايی نداشته‌اند، و تحريف و تصرّفاتِ بيرون از حدِّ تصوّرِ نسخه‌پردازان، اغلب، و به‌ويژه در ضبطِ نامْ‌جای‌ها، وضعی سردرگم‌کننده پديد آورده؛ به‌گونه‌ای که نمی‌توان به‌آسانی و از روی بی‌گُمانی به اين متن‌ها استناد جُست.]

اينجا به يک دانسته‌ی ديگر نيز نياز داريم، و آن اين که: بنگاه/بنه‌ی اردشير در کجا بوده؟
متأسّفانه، از کارنامه نمی‌توان دانست که اردشير از کجا برخاسته، و قلمروِ آغازينِ او دقيقاً چه شهرها و سرزمين‌هايی بوده. (در اينجا به اختلافِ اساسی روايتِ کارنامه، شاهنامه‌ی فردوسی، و نيز حمدالله مستوفی در تاريخِ گزيده، با روايتِ طبری و... کاری نداريم، و تأمّلِ خود را به روايتِ دسته‌ی نخست محدود می‌کنيم.)
به‌نظر می‌رسد که اردشير پس از گريختن از «ری» (8)، نخست پوشيده‌وار از درياچه‌ی «ماهلويه» گذشته، و در ساحلِ جنوبی آن (شايد در «کوار») با بزرگانی که با بابک مربوط بوده‌اند، ديدار نموده؛ سپس بر استخر (که پسرِ اردوان بر آن فرمان می‌رانده) چيرگی يافته؛ و پس از آن، به کارزارهايی در بخشِ جنوبی پارس (= کوره‌ی اردشير خوره) پرداخته است.
اگر چنين بوده باشد، بنه‌ی اردشير، به هنگامِ تاختِ مهرک، در «کوار» بوده است.
پيش از اين، در باره‌ی محلِّ «زوام»، با در نظر گرفتنِ احتمالِ تحريف و خطای نگارشی در نسخِ متونِ کهنِ جغرافی، چند حدس مطرح شد. آنچه به شمارِ اين حدس‌ها يکی می‌افزايد، اين است که محلّی به نامِ «نوبندگان» (معرّبِ آن: نوبندجان) داريم، در سه فرسنگی فسا به سوی دارابگرد.
[رک: آثارِ عجم، ص 90] پس احتمالِ اين نيز هست که «زوام» جايی ميانه‌ی «کارزين» (در نزديکی جهرم) و اين «نوبندجان» بوده باشد؛ به‌ويژه که در روايتِ فردوسی، مهرک از «جهرم» دانسته شده.
امّا فقره‌ی «جهرم» در روايتِ فردوسی را به گونه‌ای ديگر نيز می‌توان موردِ تأمّل قرار داد (به‌ويژه، با توجّه به نکته‌ای که پيش از اين مطرح شد، که: پذيرفتنی نيست که دو جهرم، يا يک جهرم با دو کدخدا، داشته باشيم؛ اگرچه نامِ مشترک برای دو جای -و حتّی بيشتر- استبعادی ندارد و نمونه‌هايی داريم! (9)). اين احتمال هست که نامِ «زوام» در اصل به گونه‌ی زير بوده:
گَهْ رمْ زوام (= گاه/جايگاهِ رم/رمه‌ی زوام) يا: (= گاه/جايگاهِ رام/رامشِ زوام)
که در روايتِ فردوسی، بخشِ نخستِ اين نام، به صورتِ «جهرم» درآمده؛ و در روايتِ کارنامه، بخشِ نخست افکنده شده و «زوام» به‌جا مانده است.
در اين صورت، می‌توانيم از جهرمِ مشهور برگذشته و به جايی ديگر متوجّه شويم: زوام، يا به عبارتِ ديگر، همان: رم زوان (که در متونِ کهن می‌بينيم).
در اين برداشتِ نهايی، نظرِ نگارنده به نوشته‌ی حمدالله مستوفی است، که: «قلعه‌ی رم زوان به حدود غنديجان جايی محکم است...»
[رک: جغرافيای تاريخی، ص 280] (و چنان که پيشتر گفته آمد، ابنِ بلخی نيز احتمالاً همين را گفته است.)

اين، به حدِّ توان و مجال و منابعِ به‌دسترسِ نگارنده، همه‌ی آن چيزی است که از تأمّل در نوشته‌هايی که ذکرِ آن رفت، به‌دست آمده؛ و البتّه برای اطمينان، بايد منابعِ بيشتری را ديد؛ همچنان که ديدنِ اين بخش از فارس کاملاً ضروری است. (با فلک دوش به خلوت گله‌ای می‌کردم...)
□□
از اين بيتِ فردوسی:
                    سپه برگرفت از لبِ آبگير
                    سوی پارس آمد دمان اردشير
                                       
(کارنامه، ص 236)
برمی آيد که ممکن است «پارس» نامِ بخشِ محدودی از پارس نيز بوده باشد. شايد بتوان تصوّر کرد که منطقه‌ای محدود به «کوار/جهرم/گور/غنديجان»، «پارس» ناميده می‌شده است.
در کارنامه، چنان که ديديم، گفته شده: «مهرک انوشک‌زاتان از زوامِ پارس...» و در چند سطرِ بعد نيز آمده: «> اردشير < چونش مهرْ دروجی مهرک و ديگر مردمان ِ پارس به آن آيين شنود...»
(ص 63)
و شايد نيز بتوان اين «پارس» را با «اردشير خوره» برابر دانست. در کارنامه آمده: "اردشير از آنجا باز به اردشير خوره آمد و کار با «مهرک انوشزادان» کرد و «مهرک» کشت..."
(ص 77) و فردوسی در اين فقره نيز «جهرم» آورده:
                    به جهرم چو نزديک شد پادشا
                    نهان گشت زو مهرک بی‌وفا
                                       
(کارنامه، ص 237)
(والبتّه نبايد چنان پنداشت که «اردشير خوره» ی مذکور در کارنامه، دقيقاً همانی بوده که در دوره‌ی پس از تازيان بوده.) و در اين صورت، احتمالِ آن هست که «زوام» نه يک جای محدود، بلکه بخشی از پارس -شايد محدوده‌ی ميانه‌ی «گور/کوار/غنديجان»- بوده باشد.

نکته: با مشخّص شدنِ محلِّ «کرم» (يعنی «تنگِ کرم» در سه فرسنگی شمال ِ فسا) می‌توانيم بر عبارتی ديگر از کارنامه نيز درنگی داشته باشيم. در همين بخش ِ 6، بندهای 16-14، آمده: «کرم‌خدای هفتان بوخت، 7 پسر داشت و هر پسری با هزار مرد به شهر شهر گمارده بود ٭ اندر آن گاه پسری که به اروستان (2) بود با بس سپاه از تازيکان (3) و مزنيکان (4) به دريا گذاره آمد و با اردشير به کوشش ايستاد ٭ سپاهِ کرم که به دژ بود همگی به بيرون آمد، با سوارانِ اردشير کوشش‌ها و کارزار ِ جانسپارانه سخت کرد...»
(ص 62)
توضيحِ دکتر فره‌وشی: «2- اروستان: عربستان، مقصود بخشِ عمان و سواحلِ جنوبی ِ خليجِ فارس است. 3- تازيان: عرب‌ها 4- از ريشه‌ی فارسی باستان آمده که خود مشتق است از
maka و مراد مردمِ مکران و قسمتِ ساحلی بلوچستان و بخشی از عمان است.»
به نظرِ نگارنده، اين برداشت نادرست است. پيش‌تر، به استنادِ بندِ 4 بخشِ 6، و ابياتِ فردوسی، قلمروِ «کرمْ‌خدای» را تا «به سوی دريای هند (= عمان)» محتمل دانسته‌ام، امّا اينجا از آن بر می‌گردم و نظرم به اين است که اشاراتِ مذکور، ممکن است جز گزافه‌گويی -در راستای بزرگ و بيش از حد توانمند وانمودنِ کرمْ‌خدای- نبوده باشد؛ اگرچه، احتمالِ خطا را نيز بايد در نظر داشت: ممکن است در رواياتِ کهن و نگارش‌های پيشينِ کارنامه، از درياچه‌ی بختگان (که خود ممکن است با «هفتان بوخت، کرمْ‌خدای» نسبت داشته بوده باشد) با نامِ «دريای پارس» ياد شده بوده باشد؛ و همين نکته، باعث شده که قلمروِ کرم‌خدای تا خليجِ فارس و دريای هند، و حتّی سواحلِ جنوبی آن، کشيده شود! (يعنی چنين انگاشته شود!).
بی هيچ ترديدی، دريايی که پسرِ کرمْ‌خدای از آن گذر کرده و در اين سوی به ياری پدر آمده، درياچه‌ی «بختگان» بوده؛ و به احتمالِ قوی: بخشِ کم‌پهنای شرقی آن. به عبارتِ ديگر، قلمروِ فرمان‌روايی پسرِ کرمْ‌خدای، شبهِ‌جزيره‌ی شمالِ شرقی درياچه بوده است.
تأمّل در اين دو بيتِ فردوسی، هرگونه ترديدی را برطرف می‌سازد:
                    برآمد ز آرام، وز خورد و خواب
                    به کشتی بيامد برين روی آب
                    ز کشتی بيامد برِ هفتواد
                    دلِ هفتواد از پسر گشت شاد
                                       
(کارنامه، ص 62 پابرگ؛ و ص 234)
(در شاهنامه از سپاهِ تازيکان و مزنيکان نامی برده نشده.)

(اروستان) -که در چاپِ آنتيا اندکی متفاوت آمده: - و (تازيکان) و (مزنيکان) را به صورِ ديگر نيز می‌توان خواند؛ همچنان که می‌توان و يا بايد دگرگونی‌های محتمل را هم در نظر داشت. و اين نيازمندِ تأمّلِ دقيق، و بررسی کافی است؛ کاری که عجالةً از حوصله‌ی نگارنده بيرون است.

در عبارتِ اصلی موردِ بحث (مهرک انوشک‌زاتان...)، فعلِ ( ) آمده، که به «پيروز نشد» گزارش شده. در صفحه‌ی 48 همين کتاب (کارنامه)، برای اين معنی، واژه‌ی «پيروزی» نيز با فعل همراه است: (= ). در فرهنگ کوچک زبان پهلوی (تأليفِ استاد مکنزی، ترجمه‌ی خانم ميرفخرايی)، برای فعلِ (که برای آن وجهِ هزوارشِ - - ذکر شده، و وجهِ خودی آن، تنها در فارسی ميانه‌ی مانوی
[M] نشان داده شده؛ و اين مقرون به صحّت نيست، چرا که «کارنامه‌ی اردشير» متنی مانوی نيست، و اين فعل -به وجهِ خودی- در آن هست!) معنی «يافتن، به‌دست آوردن، کسب‌کردن» آمده.
اگر نتوان برای معنی «پيروزی يافتن، پيروز شدن»، در سايرِ متونِ پهلوی شواهدی يافت، لازم خواهد بود که در اين موضع از متنِ «کارنامه»، واژه‌ی «پيروزی» در چنگک []، افزوده شود: . (و يا شايد بتوان خودِ همين يک فقره را -پس از اطمينانِ کامل از صحّتِ ضبط- به عنوانِ «شاهد» ی بر کاربردِ واژه‌ی ، به معنی «پيروزی يافتن، پيروز شدن» پذيرفت!)


مهدی سهرابی
پايانِ يادداشت 30/4/82
پايانِ تايپ: ‏جمعه ‏، 2005‏/08‏/26

مشخّصاتِ منابع و مراجع:



پابرگ‌ها:

٭  اين يادداشت، پاره‌ای است حاشيه‌وار از يک پابرگِ مفصّل در يادداشتِ بلندِ «مرد». در آن پابرگ، جايی به نامِ شخصيّتِ مشهورِ  عصر ِ ساسانی: «باربد»، پرداخته‌ام و ضمنِ آن، در باره‌ی شهرِ وی (که در بيشترِ منابعِ کهن، «مرو» ذکر شده امّا صاحبِ المعجم -شمس ِ قيسِ رازی- «جهرم» آورده و در روايتِ فردوسی نيز آمده است که باربد با آگهی يافتن از زندانی شدن و مرگِ خسرو پرويز، از جهرم به بارگاهِ خسرو می‌شتابد...) پژوهشی نموده‌ام؛ و به اين نتيجه رسيده‌ام که ممکن است منظور از «جهرم» که در شاهنامه آمده، شهر جهرم ی که می‌شناسيم نبوده باشد! و حدس زده‌ام که «جهرم» در اصل «گَه رام» بوده؛ و برخی حدس و گمان‌های ديگر، که بايد آن را در اصلِ يادداشتِ «مرد» ديد. در هر حال، اين تأمّل باعث شده که اندکی بيشتر به جهرم بپردازم و آن را در کارنامه‌ی اردشيرِ پاپکان دنبال کنم...  (افسوس که نمی‌دانم کی خواهم توانست يادداشتِ بسيار ارزشمندِ «مرد» را که نگارشِ نيمه‌کاره‌ی ِ آن مدّتِ دو سالی هست رها شده، به‌پايان برم، تايپ کنم و در وبلاگ بگذارم. فعلاً که زيرِ بارِ قرض و فلاکت‌های الهی به خود و الله يکجا ريده‌ام!!)


(1)  در صفحه‌ی 235  کارنامه (آنجا که متنِ کامل داستان نقل شده) به‌جای «بد نژاد»، «کی نژاد» آمده، که اختلافِ مهمی است.
(2) در اين کتاب، از «مهرک نوش‌زاد» نام برده شده، امّا از واقعه‌ی او سخنی نيست.
(3) محضِ اطمينان بنگريد به: برخی عباراتِ فارسی ميانه در متونِ کهن، دکتر احمد تفضّلی؛ در مجلّه‌ی: نامه‌ی فرهنگستان، سالِ دوّم، شماره‌ی چهارم، زمستان 1375، ص 24 و سطورِ پايانی ص 27.
(4) غنديجان/غندجان را اصطخری [ص 100] از اردشير خره آورده، و ابنِ بلخی [ص 143] از شاپور خوره. لسترنج نيز آن را از اردشير خوره دانسته است.
(5)  بايد «گوزاران» نوشته شود: .
(6)  در حاشيه نوشته است: «تنگ کرم – باضافه و حرف چهارم کاف عجمی بر وزن قلم است.» - اين اختلافِ تلفّظ نيز يکی‌بودن را نفی نمی‌کند!
(7)  بنگريد به روايتِ فردوسی (رک: کارنامه، ص 237): بياوردشان تا ميانِ دو کوه.
(8)  در کارنامه -در هيچ‌يک از دو چاپِ مصحّحِ سنجانا و آنتيا- از «ری» نامی در ميان نيست. در بخشِ نخست، بندِ 4 آمده است: «اردوان به استخر می‌نشست.» و اين، همان‌گونه که دکتر فره‌وشی اشاره نموده، نادرست است و به‌جای «اردوان»، «بابک» بايد باشد. (در بخشِ 4 بندِ 11 نيز به‌جای «اردوان»، «پسرِ اردوان» درست است. [بنگريد به: روايتِ شاهنامه، در پيوستِ کارنامه، ص 6-225])
و امّا، در بخشِ 3 بندِ 6 (ص 36 س 5) وجهِ صحيح -به استنادِ نسخه‌ی JJ از نسخِ آنتيا- « » می‌بُوَد = = از ری. در دمباله نيز، مختصر تصحيحی ضروری است (بعد از )::

(9)  بلکه اصلاً اين خود پديده‌ای است که در بررسی‌های تاريخی-جغرافيايی بايد بدان توجّه داشت. ديده می‌شود که گهگاه پژوهندگانی در اثرِ بی‌توجّهی به اين پديده، به گمراهه افتاده‌اند.



up
Back To Home

       Comments

       لينک اين نوشته

 

M.Sohrabi
http://fardayerowshan.blogspot.com
http://borzinmehr.blogspot.com
http://www.freewebs.com/borzinmehr
http://borzinmehr.blogfa.com